https://srmshq.ir/xj73py
آیا بحث اخلاقی در مورد جنایتکاران جایی دارد؟
***
سال ۱۳۹۰ مادر و دختری در کرمان ناپدید میشوند. کسی از آنها خبر ندارد و اطرافیان به هر دری میزنند تا خبری از آنها به دست آید؛ اما چهار سال بعد یک دهنلقی در زندان ابعاد این ماجرا را روشن میکند. دو نفر آنها را به قتل رساندهاند و در زمینی واقع در شرفآباد دفن کردهاند... خواندن بخشی از دادنامه صادره توسط شعبه اول دادگاه کیفری یکِ استان کرمان روشنکننده ماجراست...
«اجمال قضیه از این قرار است که خانم بتول محمدی فرزند جمعه به اتفاق فرزند شش سالهاش به نام ریحانه در سال ۱۳۹۰ از خانه خارج علیرغم پیگیریهای بستگان خبری از وی به دست نیامده تا اینکه در سال ۱۳۹۴ فرد زندانی با هویت معلوم نزد بازپرس محترم مراجعه و اعلام داشته که احد از زندانیها به نام«ی»در محل زندان اظهار داشته نامبردگان را به قتل رسانده و جنازه ایشان را دفن نموده است. وی احضار و اعزام و در تحقیقات اولیه ضمن انکار موضوع هرگونه اقدامی را منتسب به آقای «ع»دانسته است متهم «ع» در تاریخ دستگیر و در بازجویی اولیه مفقودی آن دو نفر را مرتبط با آقای«ی»دانسته است...»
بر اساس محتویات پرونده این دو نفر که قتل مادر و دختر را هم به گردن هم میاندازند! و حاضر به پذیرش گناه خود نیز نیستند بتول و ریحانه را به خانهای بردهاند و پس از مدتی برای سرقت طلا و جواهرات و محتویات عابر بانک مادر، دست به قتلشان میزنند...
«با هم به اتاق رفتیم دست و پای آنها را بستیم.«ع»شماره عابر بانکهای بتول را گرفت رفت جلو عابربانک تا از صحت شمارهها مطمئن شود. برگشت و گفت آنها را بکشیم... با روسری دور گردن بتول را محکم بست تا نفسش تمام شد ولی قبل از بستن دست و پای ریحانه با پتو روی او انداخته بود که خفه شده بود. بعد آنها را لای پتو پیچیدیم چند روزی حیران مانده بودیم که چکارشان بکنیم. زمینی در شرفآباد بود که گفت جای خوبی است. زمین را کندیم و آنها را دفن کردیم...»
قطعاً هیچکس با شنیدن این ماجرا دلش برای این دو متهم به قتل نخواهد سوخت و هیچگونه توجیهی را نسبت به کار آنها نخواهد پذیرفت. مجموعهای از بیاخلاقی و حتی دریغ از کمی وجدان درد. با خواندن ماجراهایی اینچنین قاعدتاً به این نتیجه میرسیم که در میان جنایتکاران هم درجات متفاوتی از وجدان و اخلاق بروز و ظهور دارد. مثل آن آدمی که در یک دعوای ناگهانی بدون قصد، ضربهای وارد میکند که کشنده بوده و باعث قتل میشود و از پشیمانی و عذاب وجدان لحظهای آرامش در وجودش نیست تا کسی که مدتها نقشه قتلی را طراحی میکند تا اموال کسی را از او برباید و لحظهای فکر نکند که یکی از مقتولان دختری شش ساله است... همیشه افکار عمومی در مورد چنین موضوعاتی به قضاوت مینشیند و به سادگی از رفتار متهمان نمیگذرد... کسی که آسیبی به دیگری میزند و سعی در جبران خطای خود برمیآید و کسی که همیشه در فکر کشیدن نقشه برای توسعه نقشههای شوم خود میباشد. شاید به همین دلیل است که بحث اخلاق و واکنش متهمان به روزهای پس از ارتکاب جرائم تعزیری در مجازاتها نیز وارد شده است و اظهار و کشف ندامت و تلاش برای جبران اثرات جرم در میزان مجازات تعیینی توسط قضات تعیین کننده قلمداد میشود.
قرار نیست همه آنهایی را که نقشههای شوم میکشند یا موجد یک اتفاق شوماند فینفسه شیطانصفت باشند و جزو آدمهای عادی نباشند. خیلیها بهتدریج به قول معلم فیلم «فروشنده» تبدیل به گاو میشوند. تحت تأثیر تغییرات دیدگاههایشان و شرایطی که در آن سیر میکنند. شاید سریال بریکینگ بد یکی از بهترین نمونههای نشان دادن این تغییر در یک فرد است. والتر وایت که معلم شیمی دبیرستان و یک فرد اخلاقگرا و به نوعی مظلوم است و اخیراً با سرطان ریه هم دستوپنجه نرم میکند در یک روند تدریجی به یک هیولا تبدیل میشود که هیچکس جلودارش نیست. او به تولید گسترده مواد مخدر صنعتی با درجه خلوص بالا میپردازد و کمکم به فردی جاهطلب تبدیل میشود که هرکسی را در مقابل این جاهطلبی خود ببیند از هستی ساقط مینماید.
هر آدمی در شرایط مختلف میتواند رفتاری خارج از چارچوبهای اخلاقی از خود بروز دهد که قابلکنترل نباشد. همه متهمان به قتل قاتل مادرزاد نیستند اما درجات مختلفی از رویه اخلاقی را نشان میدهند که در افواه عمومی به ذات آدمها تعبیر میشود.
ماجرای دراژن اردموویچ هم از نظر بررسیهای اخلاقی در مورد کسانی که در قتل آدمهای دیگر آن هم در مقیاس وسیع دست داشتهاند هم خواندنی است. ماجرایی که منتهی به نوشتن مقالات بسیاری در بررسی موضوع و رای دادگاه لاهه شد.او در جنگ داخلی بوسنی در ارتش جمهوری صرب بوسنی خدمت کرد. وی در ۱۶ ژوئیه ۱۹۹۵ برخلاف میلش مجبور به شرکت در قتلعام تعداد زیادی از مردان غیرنظامی شهر سربرنیتسا گردید. به او و تعدادی دیگر از سربازان دستور داده شد که عدهای از مردان غیرنظامی را که با اتوبوس به مزرعه آورده شده بودند اعدام نمایند. وقتی اردموویچ به مقام مافوق خود میگوید که او نمیخواهد در این قتلعام شرکت کند، فرمانده به وی میگوید میتواند خود نیز در کنار مردانی که قرار است اعدام شوند بایستد. اردموویچ بعدازظهر آن روز در قتل تقریباً ۱۲۰۰ مرد و پسر بیگناه شرکت میکند. بعد از واقعه، مجدداً به او دستور داده میشود که در قتل ۵۰۰ غیرنظامی دیگر نیز مشارکت نماید. این بار وی از این کار خودداری کرده و به همراه سه سرباز دیگر در انجام این کشتار همکاری نمیکند. چند روز بعد یکی از افراد واحد او، اردموویچ را به خاطر شرکت نکردن در کشتار دوم هدف گلوله قرار میدهد و باعث مجروحیت شدید وی میشود. اردموویچ در دادگاه کیفری بینالمللی یوگسلاوی مدعی شد که این عمل را تحت اکراه انجام داده است، اما شعبه تجدیدنظر دادگاه دفاع وی را قبول نکرده و او را به تحمل زندان محکوم نمود. بحثهای اخلاقی و فلسفی قابلتوجهی شکل گرفت و توجه زیادی به شرایط آدمها در هنگام ارتکاب قتل جلب شد. خصوصاً در بحبوحه جنگها و اجبارهای نظامی...
اما حالا که صحبت به اینجا رسید جا دارد از فیلم مستندی یاد کنم به نام «مهین» اگر وقت داشتید حتماً آن را هم ببینید...این مستند درباره مهین قدیری، اولین قاتل زن سریالی ایران است. ماهیت مستند هم این است که بدانیم چه اتفاقاتی رخ میدهد تا یک زن و یک مادر، تبدیل به یک قاتل سریالی میشود و چه عواملی دست به دست هم میدهند تا یک انسان به این نقطه برسد. یک زن معمولی. یک زن که همسری دارد و دخترانی اما با دلایلی که در مستند شاید به تحلیل بخشی از آنها دست مییابید تبدیل به یک قاتل زنجیرهای میشود. بله قاتل زنجیرهای! زنی که با چربزبانی طعمههایش را که آنها هم زن هستند سوار رنوی زردرنگش میکند و با آبمیوه بیهوش میکند و آنها را میکشد تا جواهراتشان را بدزدد. هر قتل فجیعتر از قبلی... گریههای او پس از بازسازی صحنههای قتلش دل کسی را نمیسوزاند اما به فکر فرو میبرد که تغییر درونیات و تبدیل شدن به یک قاتل زنجیرهای دقیقاً از کجا شروع میشود و اخلاق از کجا استیلایش را بر فعل آدمها از دست میدهد...
https://srmshq.ir/r8b3kf
سقوط اخلاقی در گفتوگو با نعیما محمدی، دکترای جامعهشناسی سیاسی
***
وقتی از اخلاق و بیاخلاقی صحبت میکنیم، چند معیار و ملاک عام در ذهن ما تداعی میشود. میتوان گفت دروغ و دزدی جزو شاخصترین مصداقهای بیاخلاقی است. رواج همین دو شاخصۀ بیاخلاقی در سطوح خرد و کلان جامعۀ امروزمان کافی است که ما را به این نتیجه برساند که تا چه حد دچار سقوط اخلاق شدهایم. در گفتوگو با «نعیما محمدی» دکترای جامعهشناسی سیاسی، از ریشههای بیاعتبار شدن اخلاق در جامعۀ امروزمان و راهکارهای تقویت بنیانهای اخلاق پرسیدم. محمدی معتقد است سقوط اخلاق در جامعۀ ما به حدی است که میتوان گفت دچار فروپاشی اجتماعی شدهایم. او میگوید در جامعهای که دچار سقوط اخلاق شده، خشونت علیه فرزند، خشونت علیه حیوانات و خشونت علیه شهروندان، یک پدیدۀ عادی میشود و مشکل بزرگ امروز ما عادی شدن بیاخلاقی در جامعه است.
ابتدا تعریفی داشته باشید از مفهوم اخلاق از بعد جامعهشناسی، تا محدودۀ بحثمان مشخص شود.
در ارتباط با چیستی اخلاق به عقیدۀ من دو گفتمان در عرصۀ علمی و سیاسی ایران رایج است. در میدان علمی هنوز دیدگاه کانتی به اخلاقِ غایتانگارانه و اخلاقِ مسئولیت، دو شق مهم و متداول محسوب میشود. برخلاف اخلاق مبتنی بر «هدف غایی» که در آن بر اساس اصول مطلق، رفتار میشود و افراد و دولتها فارغ از نتایج کنش، خود را موظف به رفتار بر اساس اصول خاصی میدانند، در «اخلاق مسئولیت» به اصول مطلق توجه نمیشود و بر اساس محاسبۀ سود و زیان و توجه به نتیجۀ کنش، رفتار میشود؛ بر این اساس، «اخلاق مسئولیت» محاسبهگر و نتیجهگراست؛ اما در حوزۀ سیاسی و رسانهای، سخن از اخلاق اسلامی در مقابل اخلاق غربی پررنگ شده است. از آنجا که باوری به این نوع طبقهبندی ندارم، جامعۀ ایران را دچار نوعی افراط در اخلاق غایتانگارانۀ کانتی میدانم؛ اخلاقی که در آن هیچ معنایی برای عمل وجود ندارد بلکه خوبی یا بدی پایبندی یا بیقیدی را پیامد یک کنش مشخص تعریف میکند. بهطوری که راستگویی و صداقت، ارزش ذاتی خود را از دست میدهد و کنشگر به این فکر میکند که نتیجۀ راستگویی برای او چیست؟ و این پیامدِ کنش است که تعیین میکند نفس یک کنش، خوب است یا بد، اخلاقی است یا غیراخلاقی.
شما چقدر مسئله سقوط اخلاق در جامعه را قبول دارید؟ آیا میشود تقسیمبندی و تفکیکی در این زمینه قائل شد؟ برای مثال، بگوییم سقوط اخلاق در ردههای بالاتر حاکمیتی و مسئولان یک جامعه رخ داده، اما در لایههای میانی آن همچنان پایبندی به اصول اخلاقی به قوت خود باقی است یا میزان پایبندی به اخلاق در طبقات مختلف اجتماعی، شدت و ضعف متفاوتی داشته باشد؟
در جامعۀ ایران اساساً اخلاقِ مسئولیت وجود ندارد و چون پیامد کنش توسط کنشگر محاسبه میشود، سود حاصل از آن مبنای انتخاب قرار میگیرد.
به باور من، در جامعۀ پریشان امروز ایران، نوعی آنومی و بیهنجاری اخلاقی، اپیدمی و هنجار شده است؛ زیرا اساساً هیچ نقطۀ اتکا و ارزشی وجود ندارد.
اگر پیامد یک رفتار درست، سودآور نباشد، اکثر افراد جامعه بهراحتی آن را کنار میگذارند و از این کنار گذاشتن، سود میبرند. من نام این پدیده را سقوط اخلاق میگذارم؛ اما در پاسخ به اینکه سقوط اخلاق از کجا شروع شده و آیا طبقاتی است یا نه؟ به شما میگویم که سقوط اخلاق در جامعۀ ما از نخبگان سیاسی آغاز شده است؛ این مسئله بهویژه در دو دهۀ اخیر و با بالا گرفتن رقابتها و شکافهای سیاسی و نزاع بر سر قدرت که با انقلاب در عرصۀ تکنولوژیهای ارتباطی و رشد غیرقابل کنترل تولید محتوا و انتشار اخبار در فضای مجازی همراه شد، شدت گرفته است. در حال حاضر، سقوط اخلاق در جامعۀ ایرانی را فراطبقهای میبینم، زیرا جامعهای که نیازهای اساسی خود را نمیتواند تأمین کند، قطعاً فرصت تفکر و پرداختن به تعالی و خودشکوفایی را هم ندارد؛ در چنین جامعهای پیشرفت به قیمت دروغ، آدمفروشی، ریا، تظاهر و اختلاس به دست میآید و متأسفانه در جامعۀ فعلی اکثر افراد آمادگی روانی و مهارت اجرایی زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی را دارند.
این تفکر که «کندن مویی از خرس، غنیمت است.» در جامعۀ ما به شدت رواج پیدا کرده و نمود آن را در سطوح مختلف به گونههای متفاوت میبینیم و میشنویم؛ میتوانیم بگوییم بیاعتمادی دلیل اصلی پایین آمدن اعتبار اخلاق در جامعه است؟ چراکه مردم احساس میکنند در حقشان اجحاف شده و نسبت به طبقات بالاتر سیاسی و اقتصادی، بیاعتماد شدهاند.
در جامعهای که اخلاق بیاعتبار است و کسی به واسطۀ حفظ اصول اخلاقی و انسانی، اعتبار اجتماعی کسب نمیکند و منفعت مالی نمیبرد، شهرت سیاسی بر پایۀ پایبندی به اصول اخلاقی ایجاد نمیشود و ارتباطات اجتماعی بسیار دشوار برقرار میشود. چنین جامعهای در منطق جامعهشناسی فاقد سرمایۀ اجتماعی است و حتی به لحاظ اجتماعی فروپاشیده شده است. من قائل به فروپاشی اجتماعی در جامعۀ ایران هستم. اصطلاح کندن مو از خرس در این بستر اجتماعی کاملاً مصداق پیدا میکند و به همین جا هم ختم نمیشود زیرا دامنۀ فساد بیشتر و بیشتر میشود.
میتوان گفت سه عاملِ برملا شدن فسادهای اقتصادی و اختلاسهای پیدرپی، تورم فزاینده و فقیر شدن طبقۀ متوسط و فردگرایی ناشی از مدرنیسم، از دلایل زمینهساز و شتابدهنده به رشد بیاخلاقی در جامعه است؛ شما کدامیک از این عوامل را مؤثرتر میدانید؟
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و هشتم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.
کارشناسی علوم تربیتی
https://srmshq.ir/c407q6
چندی پیش حدود ساعت ۱۰ شب که در بالکن منزلم درحال نوشیدن یک فنجان چای بودم، از سروصدایی که ناگهان در خیابان پیچید نگاهی به پایین انداختم و جمعیتی حدوداً ۵۰ یا ۶۰ نفره را دیدم که با چوب و چماق به جان یکدیگر افتاده بودند.
در این شرایط وخیم کرونایی علاوه بر آنکه این افراد دست به گریبان یکدیگر شده بودند، حتی عدهای را میدیدم که ماسک هم بر چهره نداشتند و در آن ساعت شب با فحاشی یکدیگر را به خاک و خون کشیده بودند.
از این نمونهها کم نیست در گوشه و کنار شهر، که گاهی ما شاهد آنها هستیم و گاه از دیگران یا در مجلات و روزنامهها و... با تیترهایی از وقایع ضد اخلاقی در جامعه برمیخوریم.
از نمونههای ناهنجاریها و بیاخلاقیها در جامعه مانند؛ فحاشی در خیابان، کتککاریها، چاقوکشی، زورگیریها، ریا، فریبکاری، دروغگویی، فساد و... که بگذریم بسیار جالب است که چطور ما به عنوان یک انسان گاه چنان افسار افکار و کنترل روانی خود را از دست میدهیم که از جر وبحث پشت چراغقرمز به خاطر بوق زدن نابهنگام خودروی پشت سرمان تا زمانی که ثانیهشمار چراغ به اتمام برسد به قتل یکدیگر با قفل فرمان میرسیم. کاری که شایسته انسانیت و شرافت اخلاقی نیست و جای تأمل دارد.
مبحث اخلاق برمیگردد به تعریفی که ما از این کلمه برمیگزینیم، اخلاق عرفی و یا اخلاق در معنای خلق و خو و خصلت درونی افراد، اگر مدنظر ما اخلاق عرفی است پس اخلاق را باید اینگونه تعریف کنیم؛ رفتار و برخورد هر انسان که در رفتار او با دیگران نمود میابد و یا رعایت تمامی هنجارهای جامعه که رعایت نکردن آن هنجارها و یا رفتار کردن ضد آنها نوعی بیاخلاقی تعریف میشود.
و اما معنا و تعریف دیگر اخلاق؛ که همان خلقوخو و صفات درونی ماست و با مشاهده رفتاروکردار ما قابل دیدن و ارزیابی است.
افول اخلاقی در جامعه نیاز به ریشهیابی دارد. ریشه سقوط اخلاقی را اول در خانواده و سپس در جامعه میتوان یافت. در امر آموزش اخلاق در خانواده، آیا شایسته نیست که قدری فرهنگسازی و آموزش اخلاق را اول به والدین و سپس به کودکان آموزش دهیم.
آموزش لفظی اخلاق در مدارس اگرچه ایدهای مناسب به نظر میآید اما آیا کودکی که ساعتها با او از اخلاق صحبت کردیم وقتی قدم به خانه و کانون خانواده میگذارد همان آداب و نزاکتهای اخلاقی را که در مدرسه به او آموزش دادیم بهصورت عملی میبیند، یا ما فقط در آموزش کلامی پیشرو هستیم!
کودکی که در خانواده جز توهین وبی احترامی چیزی نیاموخته را اگر به نیمکت آموزش کلامی هم زنجیر کنیم چه سود!
گام اول اخلاق آنجایی برداشته میشود که کودک ما بیاموزد قبل از هر چیز خودش را دوست بدارد و بداند شایسته احترام است تا در مرحله بعد بتواند دیگران را هم دوست بدارد و به آنها احترام بگذارد.
اینجاست که او باشهامت مسئولیت کارهایش را میپذیرد در غیر این صورت در مقابل دیگران ریاکارانه عمل میکند پس ما باید (پیریزی و پایهگذاری اخلاقی) را در جامعه مدنظر قرار دهیم نه اینکه فقط در زوایا و سطوح اولیه آموزش اخلاق بایستیم و ادعا کنیم پرچمدار اخلاق در جامعه خویش هستیم.
و اما حالا میرسیم به کودکی که فرض کنیم تمام اصول و نکات اخلاقی را بهصورت اکتسابی به او آموختیم و او هم بهصورت عملی وهم بهصورت نظری با اخلاق همسو شده است، اکنون او بهعنوان یک جوان و یا نوجوان پا به عرصه چگونه جامعهای میگذارد؟
اینجاست که بحث اجتماع قوت میگیرد!
یک جامعه از مردمی تشکیل میشود که در کنار یکدیگر و در سایه یک دولت مقتدر زندگی میکنند.
آن دولت وظیفه تأمین رفاه عمومی، امنیت، آرامش، شرایط اشتغال و رونق تولید و اقتصاد... را برعهده دارد؛ اما با مشاهده وضع کنونی جامعه تأملی زیادی نیاز نیست تا به کنه ماجرا بتوانیم پی ببریم که جامعه ما در چه مرحلهای قرار گرفته است
فقر، فساد، فحشا، دزدی، بیبند وباری، رشوهگیری، اوضاع نابسامان اقتصادی، همه و همه جامعه را به سراشیبی سقوط اخلاقی و ناهنجاریهای اجتماعی سوق میدهد.
با یک انسان گرسنه نمیتوان از معنویت و اخلاق صحبت کرد!
و از آنجا که اخلاق و باید ونبایدهای اخلاقی در یک جامعه مانند شاهرگهای حیاتی آن جامعه عمل میکنند میتوان انحطاط و سقوط اخلاقی ترویجی و درمانناپذیر را در هر جامعهای مساوی با مرگ آن جامعه قلمداد کرد.
روانشناس
https://srmshq.ir/689npf
یادداشت
اتفاقات و حوادثی که این روزها در جامعه رخ میدهد نشان میدهد جامعه با مشکلاتی اساسی روبرو شده و بهنوعی نشان از سقوط اخلاق دارد که میتوان به خشونتها، درگیریها، توهین، تهمت، دروغ، تجاوز به حریم خصوصی افراد، سوءاستفاده از حق مهریه، پایمال کردن حقوق زن و دیگر موارد اشاره کرد. دیگر اعتماد بین مردم، بین همسران، بین دوستان و همکاران جایگاه خاصی ندارد و خیلی کمرنگ شده است که شاید یکی از عوامل آن نبود عدالت در نظام اجتماعی است و یا حتی یکی از دلایل دروغگویی و نبود احساس امنیت است که مردم مجبور به تظاهر به آنچه نیستند، میباشند. همچنین ارزشهای جامعه ما بهشدت تغییر یافته... مثلاً آدم ساده دیگر پذیرفته نیست و برچسب حماقت و سادهلوحی میخورد که موجب میشود او هم همرنگ جماعت شود و از نقش خوب به بد تغییر یابد تا دیگر تحقیر نشود. همچنین مفاهیمی چون زن زحمتکش و صبور و سازشگر، یا مرد خانوادهدوست، مورد تمسخر اطرافیان قرار میگیرد و مجبور است شخصیت واقعی خود را پنهان کند یا تغییر دهد تا دیگران او را به تمسخر نگیرند. حرفهای مادربزرگان و مادران نسل قبل برای نسل جدید مسخره است و آنها را باور ندارند و فکر میکنند راه زندگی آنها اشتباه بوده و عمر خود را هدر دادهاند و برخی دختران با فریب به سراغ موضوع ازدواج میروند ومیخواهند با گرفتن مهریه گزاف به آسانی پولدار شوند و به اهداف خود برسند یا پسران با پنهان کردن واقعیت و توهین و اعمال خشونت میخواهند حق خود را به زور تصاحب کنند و فکر میکنند طرف مقابل ارزش انسانی ندارد و زندگی حالت سلطهگری میگیرد. برای همین است که آمار طلاق رو به افزایش است یا اصلاً تمایل به ازدواج به دلیل ترس و نبود اعتماد خیلی پایین آمده است.
اینجا به جای ارزشها و بروز ناهنجاریهای رفتاری در سه سطح فردی، اجتماعی و سازمانی رخ میدهد. عوامل فردی در ایجاد سقوط اخلاقیات شامل مواردی چون تیپ شخصیتی، فقر و مشکلات معیشتی، عدم کنترل خشم، هیجانی بودن فرد، تأثیرپذیری از دوستان و عوامل بیرونی و ضعف در باورهای ذهنی میباشد. عوامل اجتماعی در سقوط و کمرنگ شدن ارزشها شامل ضعیف بودن کنترل اجتماعی، نقش ضعیف جامعه در تربیت افراد، تأثیرپذیری فرهنگی و تغییر در ارزشها و افکار میباشد. همچنین عوامل سازمانی برای بروز ناهنجاریها شامل گزینش و بهکارگیری نادرست، ضعف تطابق فرهنگی فرد با سازمان، جامعهپذیری ناقص، کنترل و نظارت نادرست، ناهماهنگی شاغل با شغل و رسانههای ضعیف است. متأسفانه وجود الگوی نادرست و شکست خورده در اطراف ما باعث میشود قضاوت و تعمیم افراطی کنیم و همه را به یک چشم نگاه کنیم مثلاً اگر مردی فحاش و خشن است میگوییم همه اینجور هستند یا اگر زنی خیانت کرده میگوییم همه زنها خیانتکارند و از ابتدا با صداقت آغاز نمیکنیم. اگر صداقت و درستی وجود داشته باشد بازنده زندگی هستیم یا از ابتدا با شک وارد زندگی میشویم و با ذهنیت منفی ادامه میدهیم و همیشه به دید بد به قضایا مینگریم. متأسفانه برخلاف دهههای قبل در راهروهای دادگاه شاهد تجمع انواع مشکلات از کلاهگذاری دو برادر بر اموال یکدیگر تا اجرا گذاشتن مهریههای سنگین برای زندگی که هنوز شروع نشده، دعوای پدر و پسر، اختلاسهای دولتی، پایمال شدن حقوق کارمندی و کارگری، قتل و سرقت و کودکآزاری در نزدیکان درجه اول همگی باعث شده تا فکر مردم در مورد واژههایی چون کمک، گذشت، صداقت، دوست داشتن و مهربانی عوض شود و خیلیها میگویند این ویژگیها دیگر نیست و شاید هم با این مصیبتها حق دارند. در مجموع ارزشهای انسانی چیزی نیست که یکباره در فرد ایجاد شود. باید از کودکی توسط خانواده و جامعه شکل گیرد و آموزش درست داده شود. نسلهای قبل طبق آمار با اینکه مطالعه و سواد بالایی نداشتند و زیاد در جامعه پررنگ نبودند ولی ارزشها و اخلاقیات را رعایت میکردند و مشکلات را بین خودشان با گذشت و انساندوستی حل میکردند اما اکنون با اینکه قشر زیادی از جامعه تحصیل کرده در جامعه مشغول به کار هستند اما این باور را دارند اگر از حق خود کوتاه بیایند، اشتباه کردهاند و انگار میخواهند از همه انتقام بگیرند.
بنابراین تقلید از الگوی مناسب رفتاری به کودک اجازه میدهد که نگرش مناسب با هویت جنسی و مناسب با انتظارهای محیطی را یاد بگیرد که اگر این الگو سالم نباشد کودک را به چالش میکشد و آغاز سقوطها در ذهن او از کودکی پیریزی میشود و آینده او را شکل میدهد. اشخاصی که در کودکی از محبتهای خانوادگی محروم هستند یا در تنش و دعوا زندگی میکنند دچار روانپریشی و بیگانگی عاطفی و پرخاشگری و حتی سوءاستفاده از مواد مخدر و الکل میشوند.
همچنین شکاف بین نسلی و درک نشدن فرد توسط والدین یا جامعه یا غفلت کردن از نیازهای اولیه باعث انحطاط اخلاقی شده و این موضوع خود را در جامعه نمایان کرده است.
https://srmshq.ir/gb1nuq
به بهانۀ رویدادِ قتل بابک خرمدین
***
در گذار از جامعه سنتی به مدرن در ایران متأسفانه چالشهای زیادی در بین اعضای خانوادههای ایرانی مشاهده میشود و هرروز به دلیل مقاومتی که در برابر تغییرات اجتماعی اتفاق میافتد این چالشها بیشتر شده و ما شاهد شکافی عمیق در خانوادهها هستیم. در این زمینه موارد و موضوعات زیادی وجود دارد که قابل بحث بوده و مجالی برای آن در یک یادداشت نیست. در اینجاسعی دارم از یک موضوع تربیتی مهم در جامعۀ در حالِ گذار ایران بحث کنم، آن هم تحمل زندگی توسط اعضای یک خانواده تحت هر شرایطی است. در نگاه سنتی ایران این تفکر حاکم است که فرزندان تا زمانی که ازدواج نکردهاند و یا پس از جدایی معمولاً با خانواده زندگی میکنند و این ناشی از تربیت وابسته، نگاه جامعه و احساس ناامنی در والدین و فرزندان میباشد که در سایر جوامع این چنین نیست! این زندگی کردن به صورت تیمی با نسلها و سنین مختلف معضلات بسیار زیادی را در خانوادههای ایران ایجاد کرده است. اختلاف نسلها، طرز تفکرات، ایجاد توقعات بیش از حد، خستگی پدر و مادر از زندگی و تحمل فرزندان در سنینی که همسنخ نیستند و نوع نگرش هر گروه به زندگی، مراودات اجتماعی، معاشرتها و بحثهای اقتصادی باعث ایجاد تنش و ناآرامیهای زیادی در خانوادههای ایرانی شده است و در بسیاری از مواقع ما شاهد نزاعهای خانوادگی و در مواردی هم اقدام به خودکشی، قتل و اتفاقات ناگوار دیگری هستیم.
خانوادهها و پدر و مادران در ایران بایستی آموزشها و مهارتهای لازم را قبل از فرزندآوری ببیند. آنها باید به فرزندان خود چگونه زندگی کردن و مستقل بودن را بیاموزند به طوری که در هر شرایطی بتوانند روی پاهای خود بایستند و نیازی به تکیه کردن به دیگران چه از لحاظ روحی و معنوی و چه از لحاظ مادی نداشته باشند. به این باور برسیم که هر چه تلاش برای مستقل بودن فرزندان بیشتر باشد و آنها از کودکی یاد بگیرند که گلیم خود را از آب بکشند، هم خانواده در آینده آرامش بیشتری خواهد داشت هم فرزندان در جامعه از آسیبهای مختلف در امان خواهند ماند. زندگی اجتماعی را خواهند آموخت و کمتر به جامعه و خانواده تحمیل خواهند شد.
در دنیای امروز استقلال فکری و مادی حرف اول را در زندگی بهتر و آرامتر میزند، دیگر آن زمان گذشت که همه با هم زیر یک سقف زندگی میکردند و هیچکس جرئت اعتراض به شرایط را نداشت!
موضوع دیگری که در ادامه لازم است به آن اشاره کنم این است که به فرزندان بیاموزیم قرار نیست به هر قیمتی شرایط زندگی خانوادگی و اجتماعی خود را تحمل کنند. صبر و گذشت بر سختیهایی که به طور معمول در زندگی پیش میآید کاملاً متفاوت از تحمل شرایط نامناسب است. به آنها یاد بدهیم تا در ارتباط با همسر، دوستان و فرزندانشان هر شرایطی را نپذیرند. یعنی آموزش عزتنفس و بالا بردن اعتماد به نفس در آنها از اصول مهم تربیتی است. این اعتماد به نفس به بالندگی آنها در آینده کمک زیادی خواهد کرد. عزتنفس کمک میکند تا فرزندان در برخورد و معاشرت با افرادی که با آنها زندگی میکنند هرگز شرایط بهناحق دشوار را بهراحتی نپذیرند. فرزندان باید یاد بگیرند تلاش خود را برای اصلاح روابط و مدیریت آن انجام دهند اما این تلاش را تا جایی داشته باشند که به جسم و روحشان آسیبی وارد نشود و اگر اصلاحی در روابط صورت نپذیرفت و شرایط همچنان به قوت خود دشوار باقی ماند، آرامش روح، آسایش زندگی و هویت خود را به هیچ چیز دیگری ترجیح نداده و با قدرت و امیدوار شرایط موجود را ترک نموده و با تغییری اساسی در زندگی هرچند با از دست دادن خیلی شرایط، آرامش، استقلال، آزادی و وجود ارزشمند خود را مجدداً احیاء نموده و باز پس گیرند.
به فرزندانمان بیاموزیم خداوند یک بار زندگی را به ما میبخشد آمدهایم به این زندگی که قیمت و ارزش پیدا کنیم نیامدهایم که به هر قیمتی زندگی کنیم به آنها پرواز کردن را بیاموزیم...